داستان عبرت آموز از خشم زیاد
بسم الله الرحمن الرحیم
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻭﺍﺭﺩ كارگاه ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸه…
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺠﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻛﺎﺭﺵ ﺭو ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ مي گذاشت و جمع نمي كرد اون ﺷﺐ ﻫﻢ ﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ جا موند.
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ که مار گشتی ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ كرد ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧمي شد. وقتي بدن مار صدمه ديد ، ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ شد ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭو ﮔﺎﺯ گرفت ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ شد ، ﺍﻭن ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ احتمال داد ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ گرفت ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛند ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ به طرف اره حمله كرد و ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭو ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ …
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ و با تعجب فراوان ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪ اي از يك ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩه اﺳﺖ …
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ اون كسي رو كه ما رو عصباني كرده ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ آسيبي كه از اين اتفاق به ما رسيده خيلي بيشتر از ضرري هست كه ما به طرف مقابلمون زديم ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳنو ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮﺷﺪﻩ …
در زندگي مون ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭيم ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ، از اتفاقات، از آدمها ، از رفتارها ، از گفتار ها تا با خشم و عصبانيت به تلافي كار ديگران همت كنيم.